هیئت دانشجویی متوسلین به چهارده معصوم (علیهم السلام)

این وبلاگ متعلق به هییت متوسلین به چهارده معصوم دانشگاه سیستان و بلوچستان می باشد

هیئت دانشجویی متوسلین به چهارده معصوم (علیهم السلام)

این وبلاگ متعلق به هییت متوسلین به چهارده معصوم دانشگاه سیستان و بلوچستان می باشد

شلمچه بودیم!

بس که آتش سنگین شد،دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم.

حاجی گفت:"بلدوزرهارو خاموش کنید بذارید داخل سنگر ها تا بریم مقّر".

هوا داغ بود و ترکش کُلمَن آبو سوراخ کرده بود.

تشنه و خسته و کوفته،سوار آمبولانس شدیم و رفتیم.به مقر که رسیدیم

ساعت دو نصفه شب بود. از آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال.یخچال نبود.

گلوله ی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا.دویدیم داخل سنگر.

سنگر تاریک بود،فقط یه فانوس کم نورآخر سنگر می سوخت.

دنبال آب میگشتیم که پیر مرادی داد زد:"پیدا کردم!"

و بعد پارچ آبی رو برداشت و تکون داد.

انگار یخی داخلش باشه صدای  تَلق تَلق کرد.گفت:"آخ جون"

و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد.می خورد که حاج مسلم- پیر مرد مقر- از زیر پتو

چیزی گفت:"کسی به حرفش گوش نداد.مرتضی پارچو کشید و چند قُلُپ خورد.

به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم.خلیلیان آخری بود.تَهِ آبو سر کشید.

پارچ آبو تکون داد و گفت:"این که یخ نیست.این چیه؟!"

حاج مسلم آشپز،سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت:

"من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه!یخ نیست،اما کسی گوش نکرد،منم گفتم

گناه دارن بزار بخورن!"هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم داد زدیم:"وای!"

واز سنگر دویدیم بیرون. هر کسی یه گوشه ای سرشو پایین گرفته بود تا...!

که احمد داد زد:

"مگه چیه! چیز بدی نبود!آب دندونه!اونم از نوعِ حاج مسلمش! مثل آبنبات.

اصلا فکر کنید آب انجیر خوردید".


راوی: محسن صالحی حاجی آبادی


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۱۳
هیئت چهارده معصوم دانشگاه زاهدان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی